ترنم باران جملگی ما عاشقان بارانیم
چقدر خنده داره چقدر خنده داره که همه مردم میخوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن! · چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال میکنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا میگیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو میشنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر میکنیم! · خنده داره اینطور نیست؟ · دارید میخندید؟ · دارید فکر میکنید؟ ![]() خدايا ! همه را خدايي، تا دوست كه باشي !
خدايا ! گاهی به خود مي نگرم، مي گویم از من زارتر کیست؟
مي انديشم به آن زمان كه مرا از مشتي خاك آفريدي
گاهی به تو مي نگرم، مي گویم از من بزرگوارتر کیست؟
مي انديشم به آن زمان كه از روح بزرگ خود دميدي
خدايا ! هنگاميكه مي آفريدي عيب مرا هم مي ديدي و چنين مرا برگزيدي
خدايا ! تو ما را ضعیف خواندی از ضعیف چه آید جز خطا،
و ما را جاهل خواندی از جاهل چه آید جز جفا
اي سزاوار كرم و نوازنده عالم، من را در سايه لطفت قرار ده
و جز به فضل خود مسپار كه تو گنجينه فضلي
الهي ! اگر تن مجرم است، دل مطيع است و در حال و هواي پر زدن
نسیمی دمید از باغ دوستی، دل را فدا کردیم
بویی یافتیم از خزینه ی دوستی، بپادشاهی بر سر دو عالم ندا کردیم
خبري از مشاهده جمال تو رسيد، دل را در فضاي طلب تو به پرواز درآورديم
خدايا ! گر زارم، در تو زاريدن خوشست، و گر نازم به تو نازيدن خوشست
خدايا ! نداي ابراهيمي ام را بشنو و مرا پاك گردان و برگزين،
همان گونه كه در روز آفرينش برگزيدي
خدايا ! مرا دوست خود بدار و هم جوار بودن در كنارت را نصيبم گردان
الهي ! همه را خدايي، تا دوست كه باشي !
سلام به همه ... قبل از اینکه داستان رو شروع کنم , از همه دوستانی که تو این مدت به وبلاگ سر می زنن و نظرات گرمشون رو می دن کمال تشکر و سپاس رو دارم. یه داستان خیلی قشنگ رو واستون گذاشتم , امیدوارم که خوشتون بیاد. و اما داستان :
روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتور بود که پادشاه سرزمین همسایه اش او را دستگیر و زندانی کرد . پادشاه می توانست آرتور را بکشد ، اما تحت تاثیر جوانی آرتور و افکار و عقایدش قرار گرفت ، از این رو پادشاه برای آزادی وی شرطی شرطی گذاشت که می بایست به سوال بسیار مشکلی پاسخ دهد. شنبه 15 بهمن 1390برچسب:زن ها واقعا چه می خواهند ؟, داستان قشنگ, جادوگر, پادشاه, زن , چی می خواهند,داستان, قصه , سوال سخت,, :: 16:58
آرتیستون در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش (لگنش) از جایش درمیرود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد، دختر اجازه نمیدهد کسی دست به باسنش بزند, هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به باسنش بزند. به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوانتر میشود. تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش میکند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم... پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول میکند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟ حکیم میگوید برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم, شرط من این هست که بعد از جا انداختن باسن دخترت گاو متعلق به خودم شود؟ پدر دختر با جان و دل قبول میکند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی میخرد و گاو را به خانه حکیم میبرد, حکیم به پدر دختر میگوید دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید. پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری میکند... از آنطرف حکیم به شاگردانش دستور میدهد که تا دوروز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب میکنند و میگویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد. حکیم تاکید میکند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود. دو روز میگذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف میشود.. خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می آورد, حکیم به پدر دختر دستور میدهد دخترش را بر روی گاو سوار کند. همه متعجب میشوند، چاره ای نمیبینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند.. بنابراین دختر را بر روی گاو سوار میکنند. حکیم سپس دستور میدهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند. همه دستورات مو به مو اجرا میشود، حال حکیم به شاگردانش دستور میدهد برای گاو کاه و علف بیاورند.. گاو با حرص و ولع شروع میکند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر میشود، حکیم به شاگردانش دستور میدهد که برای گاو آب بیاورند.. شاگردان برای گاو آب میریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم میشود و پاهای دختر هر لحظه تنگ و کشیده تر میشود, دختر از درد جیغ میکشد.. حکیم کمی نمک به آب اضاف میکند, گاو با عطش بسیار آب مینوشد, حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن باسن دختر شنیده میشود.. جمعیت فریاد شادی سر میدهند, دختر از درد غش میکند و بیهوش میشود. حکیم دستور میدهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند. یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری میشود و گاو بزرگ متعلق به حکیم میشود.
این، افسانه یا داستان نیست, آن حکیم، ابوعلی سینا بوده است...
فکر کنین که اگر قرار بود الان یه کتاب آسمانی نازل بشه برای ایرانی جماعت، توش چه وعده هایی برای بهشت و جهنم میداد؟
- تو اولین برخوردی که با غریبه ها داری باهاشون زودی پسرخاله نشو..... مخصوصا کسایی که می خوای باهاشون کار بکنی
![]() 11- آچار فرانسه نباش __________________ 12- هیچکس تو رو به خاطر خودت نمی خواد همه تورو به خاطر خودشون می خوان __________________ 13- همچوقت دنبال فرد ایده آل خودت نباش چون خیالی بیش نیست __________________ 14- اگر بخوای دوستی رو پیدا کنی باید همدیگرو تحمل کنید تا با هم دوست بمونید __________________ 15- افسوس خردن و غصه خوردن فقط یه چیزو به دنبال داره خراب کردن اعصاب و روان تو حقیقت تلخه ولی چاره ای نیست باید دیر یا زود اونو پذیرفت __________________ 16- یک راه آسون برای کنار اومدن با این سختی ها به قسمت زیبای دنیا نگاه کن اینا رو ول کن __________________ 17-براي كسي كاري كن كه ارزشش رو داشته باشه __________________ 18-سعي كن بعضي مواقع و بعضي از جاها هر حرفي نزني __________________ 19-سعي كن تو يه كار بهترين و حرفه اي ترين باشي __________________ 20-بيشتر مردم تا وقتي كه پاي منافع خودشان به خطر نيفتد از حق كسي دفاع نمي كنند
![]() 21- سعي كن براي زندگيت قانونهايي داشته باشي(يا بهتر بگم بايدها و نبايدهايي در طول زندگيت داشته باشي) __________________ 22-حواست باشه ... بعضی وقتا یکی که اصلا فکرشو نمیکنی ممکنه بهت خیانت کنه __________________ 23- تو زندگي يه وقتا روزايي پيش مياد يو هو همه تو يه روز بر عليه ات ميشن همون كسايي كه باهاشون خوب و خوش بودي حواست باشه اون روز برخورد تندي نكني چون بعدا به ضررت تموم ميشه يكي دو روز كه بگذره همه چي دوباره عين اولش ميشه __________________ 24-اول خودتون رو دوست داشته باشید بعد دیگران چون کسی که خودشو نتونه دوست داشته باشه نمیتونه کسی دیگه رو دوست داشته باشه و رابطه دوستیش زیاد دوام نداره __________________ 25-اگه یه رابطه عشقی دارید یا یک رابطه جدی با جنس مخالف دارید حتما ببینید خانوادش چجوری هستن(اخلاقی) __________________ 26-معقولانه رفتار کنید(احساسات رو کمتر کنید بهتره ولی بی تفاوت و بی احساس نباشید) _________________ 27-تو رابطه ها تو دوستی ها گذشت داشته باشید __________________ 28-با عجله تصمیم نگیرید __________________ 29-حس بدبینی رو کنار بزارین و یه موضوع خیلی کوچیک رو بزرگش نکنید __________________ 30-همیشه تو افکارتون به چیزهای خوب فکر کنید تا چیزهای خوب به سمتتون بیاد __________________
![]() 31-بعضی جاها حرف نزنید و فقط گوش بدید نمیگم کم حرف باشید اگه پرحرفید سعی کنید حرفایی بزنید که با ارزش باشه __________________ 32-زندگی و به خصوص دوران جوانی محدود هست پس سعی کنید از این زمان بهترین استفاده رو برای هر لذتی که دلتون می خواد و بهتون صدمه نمی زنه ببرید __________________ 33- تو زندگی برای خودت شرایطی رو به وجود بیار که مجبور باشی بسنجی و انتخاب کنی از چیزایی کوچیک شروع کن و گرنه تو انتخابای بزرگ زندگی ات قدرت تصمیم گیری نخواهی داشت.... __________________ 34-یک متر یک متر سخت است ولی یک سانت یک سانت مثل آب خوردن است __________________ 35- هر چیز جدیدی که توی زندگی ات وارد میشه اولش اذیتت میکنه- حتی لباس جدید، کار جدید، ماشین جدید... اما از دستشون نده وقتی باهاشون اخت بشی می فهمی که چه خوب شد از دستش ندادی.... __________________ 36- به دیگران کمک کن و اونها رو خوشحال کن حتی با چیزای خیلی خیلی کوچیک...... با این کار میبینی تو زندگی ات چقدر خودت روحیه ات بهتر میشه... __________________ 37- حتما از بچگی برن دنبال یاد گرفتن چیزای مختلف . حتی چیزای کوچیک میتونه در آینده خیلی بهتون کمک کنه همین چیزای کوچیک باعث میشه یک قدم از بقیه جلوتر باشید .زندگی همش رقابته __________________ 38-هیچ وقت کسی رو تحقیر نکن مخصوصا به خاطر چیزایی که به نامش خورده و توش مقصر نیست __________________ 39-هیچکس رو...هیچکس رو اونقدر برای خودت مهم نکن که وقتی ترکت کرد یا ترکش کردی حس کنی دیگه هیچکس رو نداری.. __________________ 40-وقتی ادامه دادن یه رابطه(هر نوع دوستی)، از نظر تو یا دوستت بی فایده س، قدرت ترک کردن داشته باش و اگه دوستت ترکت کرد تحملش رو داشته باش... __________________
![]() 41-اول طرفت رو کاملاً بشناس، بعد بهش اعتماد کن، اونم نه اعتماد کامل؛ شناخت تو ممکنه نقص داشته باشه.. __________________ 42-سعی کن تو روابطت همونقدر که طرف معرفت میذاره معرفت خرج کنی تا بعداً پشیمون نشی.. __________________ 43-هیچ وقت به هیچ کس اعتماد کامل نکنین.همیشه یه حد و مرزی برا دوستاتون قائل بشید __________________
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا........ دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـا؟!معلم که از عصبانیت شقیقه هاش بیرون می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد
فردا مادرت رو میاری مدرسه میخوام در مورد بچّهء بی انضباطش باهاش صحبت کنم
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: خانم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...
اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت.. اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهاي داداشمرو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول میدم مشقامو ... معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد... روی تخته سیاه نوشت : زود قضاوت نکنیم.......
السلام علیک یا أباعبدالله هر دم به گوش می رسد آوای زنگ قافله ، این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله . حلول ماه محرم ، ماه پژمرده شدن گلستان فاطمه تسلیت باد . التماس دعا
مجروح تازیانه زنــگار شد حسین
دیدم که دست بیعتشان بین آستین
باسحرسکه های طلا مار شدحسین درسبزه ها به جای طراوت تنفراست هربره ای که خوردازآن هارشد حسین اینجا برای کشتن تان نقشه میکشند زیر گـلوت مرکز پرگار شد حسین مسلم نخورد لقمه ای از سفره کسی اما به کل کوفه بدهــکار شد حسین حتی به جسم بی سرمن سنگ میزنند مسلم به جرم عشق توبردارشدحسین راس بریده ام سر یک میخ آهنین سر گرمی جماعت بازار شد حسین دیدم بر اشــتران سپاه حرامیان چندین هزار نیزه فقط بارشد حسین سنگ و کلوخ بر همه پشت بام ها قدر ســپاه ابرهه انبــار شد حسین آب از سرمن و تو واکبر گذشته است زینب به بند غصه گرفتار شد حسین راه اسیر کردن اهـل و عیال تان با خنده های حرمله هموارشدحسین
امیری به شاهزاده گفت من عاشق تو هستم .شاهزاده گفت زیبا تر از من خواهر من است که در پشت سر تو ایستاده است .امیر برگشت و دید هیچ کسی نیست شاهزاده گفت :تو عاشق نیستی .عاشق به غیره نظر نمیکند . سرم را بالا بردم و چشمهايم را بستم. قطرات خنك باران پلكهايم را بوسه مي زدند. نفس عميقي كشيدم و چشمهايم را باز كردم. دستم را بالا آوردم. آسمان با سخاوت بود. چند قطره اي به من بخشيد. ياد روزي افتادم كه گفتي دستاتو بگير زير بارون هرچه قدر كه تو دستت قطره جا شد تو منو دوست داري هرچه قدر كه نتونستي بگيري من تو رو دوست دارم! آخرین مطالب نويسندگان پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
![]() |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |